Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دل نوشته

چگونـــه درگیرتـــ....ــــ نباشمــ.....ـ


وقتــــــے فــــــندکـــ یادگاریتــــــ


سیگاریمـ....ــــــ


میکنـــ...ــد..؟!

+نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت22:8توسط امیر | |

بدن کبود .......
لبهایی پر از خون......
افشان شدن گیسو......
کابوس.....
سرفه های تلخ ......
تهوع ارزوها.....
سیگار پشت سیگار.....

اشک پشت اشک......
نفس بی نفس...
فروریختن خاطرات......
تسلیم......
سایه شدم.....
سایه ام هم منگنه شده به اشک و اه.....

+نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت22:7توسط امیر | |

نمي دانم كجاي بازي ما اشتباه بود كه تو ديگر همبازي من نيستي و من هنوز گرگم به هواي تو !!!!

+نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت1:29توسط امیر | |

خدایا....

این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند

فکری کن

اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت17:21توسط امیر | |

این هم از یک عمر مستی کردَنم...

سال ها شبنم پرستی کردنم...

ای دلم!

زهرِ جدایی را بخور...

چوبِ عمری با وفایی را بخور...

ای دلم!

دیدی که ماتَت کرد و رفت!

خنده ای بر خاطراتَت کرد و رفت!

من که گفتم این بهار افسردنی ست...

من که گفتم این پرستو رفتنی ست...

آه...!

عجب کاری بدستم داد دل!
هم شکست و هم شکستم داد دل.

 

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت17:18توسط امیر | |

گاهی دلم میخواهد, وقتی بغض میکنم, خدا از آسمان به زمین بیاد, اشک هایم را پاک کند, دستم را بگیرد و بگوید: اینجا آدما اذیتت میکنن؟!!!

بــیـــا بــــــریــــــــم... 

http://s1.picofile.com/file/7486518060/19.jpg

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت17:16توسط امیر | |

دود سیگارم را هزاران بار به تو ترجیح می دهم

کم رنگ است ولی دورنگ نیست

جای ِ خالیت پر نمیشود دیگر؛حتی…با خودت! …

http://s1.picofile.com/file/7476170214/15.jpg

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت17:13توسط امیر | |

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است؛
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد، خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند، این شخص در حین خراب کردن دیوار دربین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ ده سال پیش هنگامساختن خانه کوبیده شده بود!
چه اتفاقی افتاده؟
مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده ! در یک قسمت تاریک بدون حرکت چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است! متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.. تو این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟ همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد مرد شدیدا منقلب شد ده سال مراقبت چه عشقی !
چه عشق قشنگی! اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حدی می توانیم عاشق شویم اگر سعی کنیم …

http://s3.picofile.com/file/7472081826/11.jpg

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت17:5توسط امیر | |

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت14:11توسط امیر | |

دلتنگی چه حس بدی است....

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم شرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!

تنها

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت14:10توسط امیر | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد